16. عبدالامیر سروش مهر
4. سه راهی بزرگ
درگیری های انقلاب به اوج خودش رسیده بود. از آنجا که اسلحه نداشتیم، باید فکری می کردیم و برای مقابله با نیروهای شاه دست به تحرکی می زدیم. روزی به یکی از خیابانهای مرکز شهر(اهواز) رفته بودم. در کنار پیاده رو کتاب فروشی بساط گذاشته بود. بطور اتفاقی در میان کتابها، کتابی را دیدم که نظرم را به خودش جلب کرد کتاب از انتشارات سازمان چریکهای فدایی خلق بود، که در آن طرز تهیه انواع واقسام نارنجک دستی را آموزش می داد. کتاب را خریدم و سوار اتوبوس کوی نیرو شدم. آن زمان اتوبوس کوی نیرو در خیابان نادری(سلمان فارسی) مقابل فروشگاه برک ایستگاه داشت. بغل دست من پسر آقای کعبی که نبش لین 2 منزل داشتند و پسر توپولی بود، کتاب را دید و گفت: امیر این کتاب را چند روزی به من امانت بده. گفتم: تازه خریدم وهنوز نخوندمش. خلاصه به هر ترتیبی بود کتاب را گرفت و برد. فردای آن روز دیدم که یک سه راهی بزرگ در دست دارد. بهش توصیه کردم کاری نکنه که خودش و دیگران رو به خطر بیاندازه! گفت: قول میدم. یکی دو شب بعد که همه در آرامش شبانه بودیم صدای انفجار مهیبی کوی نیرو را لرزاند و ذهنم سریع به سمت پسر آقای کعبی رفت و شکم به یقین تبدیل شد و با سرعت هر چه تمامتر از منزلمان که در لین 6 بود، دویدم، دیدم مردم لین 1 و 2 وحشت زده بیرون ریخته اند و کعبی را دیدم که رنگ پریده ایستاده و به اطراف نگاه می کند. به طرفش رفتم و گفتم: آخر کار خودت رو کردی؟ گفت: امیر تو را به خدا صداش رو در نیار. گفتم: باشه ولی تو هم کار خوبی نکردی! همان موقع نیروهای انقلابی و غیره برای تحقیق طعمه بودند و این راز تا امروز در سینه ام مانده بود و آنشب هم بخیر گذشت.
تاریخ ارسال: 1393/02/11
نظرات شما عزیزان:
محمد 
ساعت2:01---22 ارديبهشت 1393
جالب بود
محمد 
ساعت2:01---22 ارديبهشت 1393
جالب بود